یه روز خوب میاد

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سر آغاز هر نامه نام خداست.............که بی نام او نامه یکسر خطاست...........به نام خدا به نام خالق همه زیبایی ها.....به نام خداوند جان خرد.....خب ............با سلام من محمد فرهادی هستم که بچه ها منو همو محمد صدا میزنند....از قزوین شهر بسیار خوب نه برای من..............صدا..لاتی خوراک ..شراب .. ورزش ..مبارزه خیابانی.. دل..دریا کوله بار تیزی وطن ...قزوین همدم ...هیچکس// تنها کلام ...داش وسیله نقلییه ...موتور فکر خیال رفیق معرفت ...فراوان دشمن ..زیاد خواننده مورد علاقه...محسن لرستانی ومجید خراطا// نتیجه ...نامشخص به نام خدایی که عشق را افرید .عاشق را افرید دلشکسته را افرید بیکسی را افرید / سلام دوست عزیز سلام به همه عاشقا سلام به همه دلشکسته سلام به همه ادمای تنها سلام به دلی که شکست سلام به خدایی که عشق منا از من گرفت سلام به دنیای نامردی ها سلام به دنیای بی معرفتی ها سلام به کسیایی که عاشق شدند اما عشقشون رفت سلام به کسایی که از دوری عشقشون دارن گریه میکنن سلام به شیرین فرهاد سلام به لیلی و مجنون سلام به پیر مردی که گفتند چرا پیر شدی گفت از عشقم پیر شدم از دوریش سلام به عاشقی که الان داره اینا را میخونه عین من که مینویسم گریه میکنه سلام به همه ادمای دنیا چه بی معرفت ها چه بی مرام ها چه بی کس ها چه عاشقا چه گدا ها و پولدار ها چه دختر و پسرا چه پیر مرد و پیر زن په معلم چه استاد دانشگاه چه کارگر چه مهندس چه چه چه چه چه چه چه چه چه . و هزاران چه /// خلاصه سلام به همگی عشق اواز قشنگی است که خدا میداند.................. اگر چه از خویش گریزم گوش کن قلب من از دور تو را میخواند ........................ ^دنیا^^^^^^^^شامل بعضییا نتمیشه بعضیا خودشون یه ^^^^^^^^^^دنیان^^^^^^^^^^ اتل متل تو ماهیی/دیدم که چشم به راهی/واست پیام نوشتم /نگی که بی وفایی// چه حرفی رو دلت میخواست بگه به من بگی اما روت نمیشد ؟؟؟ بدون رودر واسیتو نقطه چین بنویس>..................؟؟؟؟؟؟؟ اگر تمام وجودم در عشقت بسوزد باز هم با خاکسترم مینویسم دوستت دارم؟؟؟؟؟؟؟/ هوای این قلبم راداشته باش خیلی هوتا کرده ............ همه میگن عشق یعنی دوست داشتن اما من میگم ...... عشق یعنی دوستی مثل تو داشتن ........... دوستت دارم عزیزم وفادارتر از خدا ندارم............ به رسم همین وفداریست که تورو به او میسپارم>>>>>>>>>>>>>>>. دوست داشتن را باید از برگ درخت اموخت وقتی زرد میشه وقتی میمیره وقتی از درخت جدا میشه // بازم پای همون درخت میفته ///پس دوست داشتن را باید از برگ درخت یاد گرفت ای عاشقا ی دنیا////// اقا!!!!!مایه استکان اب....شما ابشار نیاگارا/// ما بدبخت حقیر شماکوروش کبیر / ما واشر شما ارباب حلقه ها .. ما طرح مسکن مهر ///شماشما برج ایفیل // ما میبینیم نسبی شما ماکزیم مطلق // ما مداح ..شما دیجی. ما کویر لوت شما جنگل بلوط ... ما20+30 شما بی بی سی ارادت از این بیشتر /// دریا باش تا بعضییا از عمق وجودت لذت ببرن و بعضییا که لیاقت تو را ندارن غرق بشن // نبض چیست ؟؟؟؟؟؟ بنظر من چیزیه که اگه >>نباشه ....نزنه بهتره.......... به سلامتی کسی که به خاطر عشقش رگ دستشا میزنه اما نمیدونه عشقش رگ گردن کسی دیگه را داره لیس میزنه ///. زندگی با صدا شروع میشه اما بی صدا تموم میشه عشق با ترس شروع میشه اما......... با اشگ تموم میشه.. ولی یادت بالشه دوستی هر جایی میتونه شروع بشه اما هیج جا تموم نمیشه ......... عشق من........ مست بودم اما... پست نبودم سر کار بودم ...... اما سربار نبودم ///. بیکار بودم ................... اما بی عار نبودم... بی کس بودم... اماباکس نبودم..................شاید بی ضفا بودم اما بی وفا نبودم ...... همش دلتنگ بودماما سنگدل نبودم............... خلاصه کنم عزیزم لعنتی ام....... من مرد نبودم .اما نامرد هم نبودم... حکایت من حکایت کسی است که عاشق دریا بود اما قایق نداشت. دلباخته سفر بود. اما همسفر نداشت// حکایت کسی است کهزجر کشید / اما............. همنفس نداشت خندید اما غمش را کسی نفمید کوچکترین مهربانی ها از ضعیف ترین حافظه ها پاک نخواهد شد................. شما که خود بزرگترین مهربانی هستید ............ زمستان را باور نکن ...../////// هوای بی >>>>>سردتر از این حرفاست// زندگی سه پیچ داره/ 1تولد 2عشق 3مرگ سرپیچ دوم منتظرتم که تا پیبچ سوم باهات باشم....... ز درد تو بیمارم ای دوست ز فردایی جدایی مینالم ای دوست تمام عاشقا در خواب عشقند ولی من با غمت بیدارم ای دوست......................................... کاش میدانستی دنیا با همه وسعتش بدون عزیزان جایی برا ماندن ندارد .... به رسم سپاس برات نوشتم تا بخونی >>>>>>> هر گاه کودکانه دست کسی را گرفتم گم شدم ترس از گم شدن نیست از گرفتن دستی است که بی بهانه رهایم کرد.......... تو روزگار رفته ببین چی سهم من شد از عاشقی.. از عاشقی تباهی. از زندگی مصیبت از دوستی. شکست و از سادگی >>>. بند بند دل بنده به بند بند دلت بنده .اهای دلبند بنده خیلی دلم برات تنگه ... روی مروارید قلبم اسم تو را نوشتم تا که ادما بدونن تویی تنها سرنوشتم ... به سلامتی اونایی که هزار تا خاطر خواه دارن ولی دلشون گیر یه بیمعرفته به سلامتی اونایی که خیلی وقتا کم میارن ..... اما برا کسی که دوستش دارن کم نمیذارن ........ دستمال خیس ر اتو دستم فشردم اما فقط این چهار تا قطره ریخت زنده باد رفیق بامعرفت به سلامتی سربازی که به خاطر عشقش میره اما وقتی که برمیگرده میبینه که عشقش مادره به سلامتی اونایی که بی بهانه میرن .بی منت میمونن بی چشم داشت برا عشقشون قدم بر میدارن و بی خبر وداع از پیشمون میرن وما را یه عمر با خاطره هاشون تنها میذارن به سلامتی خدا که تمام ارزو هاما جلو چشمام پر پر کرد تا عظمتش را نشونم بده به سلامتی اونایی که چه عشقشون پیششون باشه چه نباشه / چشمشون مثل فنوس دریایی نمیچرخه به سلامتی دلی که اسمش دله نصفش اهه ..... و نصفش گله به سلامتی اونی که ارزو بود........ نفس بود ......... ارامش بود............ رویا بود.............. ولی به سلامتی پسری که به دوس دخترش گفت اگه بری میشی اسم دخترم اگه بمونی میشی مادرش..... سلامتی اون پپسری که دورش پر دختره . اما دلش پیش ینفره گیره.......... به سلامتی پسری که خیلی ها میخوان باهاش باشن اما اون ینفرا میخهواد .............. به سلامتی مادری که وقتی لباس سفید بهش میدی بشوره صورتی ملایم برمیگردونه.......... به سلامتی پسری که فقط برا یه لحظه دیدنت .. 5 ساعت تو راهه .......... ولی ازت هیچ انتظاری نداره......... به سلامتی پسری که تموم زندگیشی اما . . . . . .. . . .اون یذره از زندگیت نیست یه وقتای هست که باید لم بدی یه گوشه ...... و جریان زندگیتا با خوذدت مرور کنی .. بعدشم بگی . . . . . به سلامتی خودم که اینقذ تحمل داشتم....؟................در یك روز بزرگ مرد بزرگ روی پل بزرگی ایستاده بود و سینه به دیوار بزرگ پل بزرگ داده بود . نگران ، نگران از تنهایی بزرگ ؛ صدایی كوچك ، سكوت بزرگ او را در هم شكست ؛ پسر كوچكی قناری كوچكی به او داد و پسر كوچك رفت و تنها گفت : آب و غذای قناری كوچك فراموش نشود ، فصل آواز بزرگ قناری نزدیك است . مرد بزرگ چمدان بزرگش و قفس كوچك قناری را بر داشت و دریك خیابان بزرك قدم گذاشت . در كوچك خانۀ بزرگ خویش را باز كرد ؛ قفس كوچك را روی میز بزرگی گذاشت ؛ مرد بزرگ رو به روی قناری كوچك نشست و از قناری كوچك قطعه ای كوچك خواست ؛ آخر زندگی مرد بزرگ ناگهان كوچك شده بود ، رو به خاموشی بزرگی بود . قناری كوچك همچنان در سكوتی بزرگ و مرد در زمانی كوچك . مرد بزرگ به قناری كوچك گفت: از من گریستن بر نمی آید اما التماس كردن می دانم مرد بزرگ كوچك شد و التماس كرد ؛ التماسی بزرگ برای قطعه ای كوچك . قناری كوچك مثل عكس یك قناری مرده در قاب كوچك قفس بود ، با غمی بزرگ ... مرد بزرگ نعرۀ بزرگی كشید ( بخوان ، بخوان ! ای پرندۀ بی ترحم وگر نه تكه تكه ات می كنم ) و مرد بزرگ دست بزرگش را روی قلب كوچكش گذاشت . قلب كوچك مرد بزرگ در زیر سكوت بزرگ قناری كوچك پیر شد . قلب كوچك مرد بزرگ در آستانۀ ایستادن بود قفس خالی ، قناری مرده و یك سرزمین پر از قناریهای كوچك با دردهای بزرگ و مردان بزرگ با قلبهای كوچك . فصل خواندن قناریهاست .... قناریهای كوچك آنچنان بزرگ می خوانند كه هیچ بوی تند عطری آنطور در یك فضای كوچك نمی پیچد .............؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ من دلم گرم تو بود . توسرت گرم دلم .. . سرد خواهد شد تنت بی اغوش من. بر تن کن دروغ های را که بافتی........ . باید قاب بگیرم حرف هایت را ... همه >>>>>. . . یه خط داشت اما هفت خط بود .. به همین سادگی................ / / / / / دنیا رو میبینی .. حرف حرف میاره .. پول پول میاره. خواب خواب میاره.. ولییییییییییی خیانت میاره........... اینی که من دارم میکشم درد بی تو بودن نیست / تاوان با تاوان بودنه / / / مشترکم بودی تا در دسترس نبودی. خاموشت کردم تا ابد....... میدونی رمز دوست داشتن چییه؟؟؟؟؟؟؟؟// 1ساده بودن 2ساده دیدن 3ساده پذیرفتن..... پس ساده میگم ساده باور کن خیلی دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم . . . قلیان را ترک کردم .... نشسته ام از روزگار میکشم >..>. روزی؟ روزگار را هم ترک میکنم ..... >>>>>>>> غرق مرامتم خیلی با مرامی عزیزم بیا جهان را قسمت کنیم ... اسمون واسه تو ابراش واسه من دریا مال تو موجش برا من ... خورشید برا تو ماه برا من ... اصلا دنیا واسه تو ...تو مال من...... تو با من که هستی چهار فصل خدا برام بهاره........ تو با من نباشی برام عین اینه که برام زندگی فیده نداره. به سلامتی سیگارم که بهم یاد داد عاقبت سوختن واسه یه نفر ، زیر پا له شدنه ! به سلامتی همه رفقایی که نه دنیا عوضشون میکنه نه من با دنیا عوضشون می کنم !به سلامتی همه اونایی که به قله رسیدند ولی همنوعانشون رو پله نکردند …ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺁﺩﻣﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﻫﺎﺷﻮﻥ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺯﻝ ﺯﺩﻥ ﺑﻪﺁﺳﻤﻮﻥ ﺯﻧﺪﮔﯿﺸﻮﻥ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍ ﯾﻪ ﭼﺘﺮﯼ ﺑﺎﻻ ﺳﺮﺷﻮﻥ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻩ !ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﻟﯽ ﻟﯽ ﻭ ﻫﻔﺖ ﺳﻨﮓ … ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺗﻮﭖ ﻻﮐﯽ ۲ ﻻﯾﻪ ﻭ ﺷﯿﺸﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ … ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﻧﯿﻤﮑﺘﺎﯼ ۳ ﻧﻔﺮﻩ … ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺛﻠﺚ ﺍﻭﻝ ﻭ ﺩﻭﻡ ﻭ ﺳﻮﻡ … به ﺳﻼﻣﺘﯽ خیاطی که نمیدونه دلِ تنگشو کجا ببره ! ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﻣﻌﻠﻮﻟﯽ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﯿﮕﻪ : ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ !!!سلامتیه فیل نه به خاطر خرطوم درازش ، به خاطر اینکه کف پاش صافه ، از سربازی معافه !سلامتی اونایی که موقع خرج کردن واسه رفیق و عشقشون پول واسشون حکم جی اِل ایکسو داره … راحت از جیب درمیاد !سلامتیه اونی که فکر میکنیم تونستیم فراموشش کنیم اما وقتی تنهاییم تو سکوت شب میبینیم که چقدر دلمون هواشو کرده …به سلامتی خدا که گرونی رو کارش تاثیر نمیزاره و بعد از این همه سال با ۵٠تومن صدقه ٧۰ نوع بلا رو دفع میکنه !به سلامتی مادر که وقتی بی اعصاب بازی درمیاری میگه اشکال نداره و سکوت میکنه ! به سلامتی پدر که وقتی بی اعصاب بازی در میاری با لگد میاد تو شکمت که بفهمی از تو بی اعصابتر هم هست.به سلامتیه دلت که شکست اما دلی رو نشکست …به سلامتیه اشکات که دستم نمی رسه از این فاصله پاکشون کنم …به سلامتی اونایی که تو این هوای دونفره با تنهاییشون قدم میزنن …به سلامتی اونی که بوی نبودنش تمام اتاقمو پر کرده …ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺮﺍ ﻫﻤﺪﻡ ﻏﻢ ﻭ ﻏﺼﻪ ﮐﺮﺩ ﻣﺮﺍ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﯾﮏ ﺑﻮﺳﻪ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﻩ شد ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻮﺳﻪ ﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺎ ﺭﻭﯾﺎﯾﺶ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻫﺮ ﺷﺒﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﻓﺮﺩﺍ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺁﻧﮑﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺎ ﻏﺮﺑﺖ ﺁﺷﻨﺎ ﮐﺮﺩ ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻩ ‌ ﺍﻡ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻭ ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺩﺭﺩبه سلامتیِ بهار که معرفت داره و سالی یه بار میاد سراغمون !ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩ ﺟﺰ ﺭﻓﺎﻗﺖ ...به سلامتی اونایی که نامردیای زمونه نامردشون نکرد …سلامتی آدمایی که تو دنیای مجازی صدتا خاطرخواه دارن ولی تو دنیای خودشون از همه تنهاترن به سلامتی اون حس هایی که نمیشه به اشتراک گذاشت مگر با خدا …به سلامتی کسی که دیگه بهش زنگ نمیزنیم اما اگه بفهمیم خطش خاموشه دق می کنیم !به سلامتی کسی که اگه همه باشن و اون نباشه انگاری هیچکس نیست … ه سلامتی اونایی که خیانت رفیقو دیدن اما آخرین برگ رفاقتو نچیدن ! گفت : بزن به سلامتی پت و مت ! گفتم : حتما به خاطره اینکه خنده دار بودن ؟ گفت : نه ، به این خاطر که تا تهش با هم بودن به سلامتی اون پیرمردی که وقتی‌ ازش پرسیدن عشق چیست گفت همونی که منو پیر کرد !به سلامتی چشمی که چشم ما رو روی همه چشما بست !به سلامتیِ اونی که وقتی بودیم باهامون حال کرد ، اگه نبودیم ازمون یاد کرد ! اونی که اگه بودیم دعامون کرد ، اگه نبودیم آرزومون کرد ! اونی که وقتی بودیم خندید ، اونی که وقتی نبودیم نالید ! سلامتیِ اونی که هرچند دلخور بود ولی واس دلخوشیِ ما خندید … به سلامتی معرفت برگ های پاییزی که کمرشون زیر کفشامون میشکنه، ولی زیر پامونو خالی نمی کنن … سلامتی آغوش بی منتی که تو رو فقط و فقط واسه خودت می خواد … وقتی تو اوج تنهایی هستی با چشاش بهت بگه : هستم تا آخرش … . به سلامتی اونایی که هیچوقت نیستن اما یه لحظه هم فراموش نمیشن ! . به سلامتی ۳ یار : غــــــــــــــــــم فَــــــــــــــــندک ســــــــــــــــــیگار … به سلامتی هر کس که درونش داره میسوزه اما ترجیح میده لبهاش و بدوزه… . . . به سلامتی اونایی که قلبشون یه ویلای اختصاصی برای یه “نفره” نه یه هتل بی‌ ستاره برای هر “رهگذر” ! . . . سلامتی کسی که “تصور” نبودنش ، تلخ ترین “واقعیت” زندگی آدمه … . . . به سلامتی عشق های قدیمی : با اینکه خاک خوردن تو طاقچه دلمون ولی فراموش نشدن ! . . به سلامتی همه اونایی که نه جایی واسه موندن دارن نه پایی واسه رفتن ! . . . به سلامتیه دلمون ، جیبمون و یخچال خونمون که هیچی توش پیدا نمیشه … . . . به سلامتی پسری که قشنگترین دختره دنیارو هم تو خیابون دید، سرش را انداخت پایین و زیر لب گفت: “میرم جلوتر شاید بهترشو دیدم…” !! . . . به سلامتی خود سلامتی که قد همه دنیا ارزش داره … . . . به خدا گفتم : تو را چگونه میتوانم ببینم ؟ خدا گفت : تو من را نخواهی دید اما کسی را برایت گذاشتم که نیمی از من است : “مادر” به سلامتیشون … . . . به سلامتی خودمون که نه مخاطب بودیم و نه خاص ، دیگه چه برسه به مخاطب خاص … . . . سلامتی بابایی که دختر کوچولوش زنگ زد بهش گفت بابا داری میای خونه پاستیل میخری ؟ ولی وقتی جیبشو نگاه کرد و دید نمیتونه ؛ ماشینشو زد کنار خیابون آروم پیاده شد و با خجالت گفت : آزاادی … آزااادی ۲ نفر … . . . به سلامتی همه جراحای زیبایی ایران که به ۹۰% مردم اعتماد به نفس دادن… ! . . . به سلامتی مادر که نه تکرار میشه نه تکراری … . . . به سلامتی همه اونایی که هزار آه در سینه دارند و لبخندی بر لب … . . . سلامتی مادری که پیرهن سفید میدی بهش بشوره ولی صورتی ملایم تحویلت میده … . . کی اشکاتو پاک میکنه وقتی تو پادگانی ! دست رو موهات کی میکشه وقتی که مو نداری ! به سلامتی همه سربازا ! . . . سلامتى همه اونایى که همیشه تو جمع میگن و میخندن ولى دو دقیقه که باهاشون تنهایى حرف بزنى میفهمى یه دنیــــــا غصه دارن . . . هر وقت شک می کنم ؛ به عشق ، به خنده ، به مهر ، به گرما ، حتی به خاک … هر وقت گم می کنم ؛ راهم را ، آسمان را ، حتی خودم را … به مادرم نگاه می کنم … به سلامتی همه مامانا . . . به سلامتی دیگ که خودشو سیاه میکنه تا مردمو سیر کنه نه اون کسی که مردمو سیاه میکنه تا خودشو سیر کنه … . . . به سلامتی کسی که کمرمو شکست ولی من هنوز دولا دولا دوسش دارم … . . . سلامتی رفیقی که وقتی بهش میگی دلم گرفته بیا بریم بیرون ، فقط یک کلمه میگه “ساعت چند ؟؟” به سلامتی اونایی که هزارتا خاطــــــــــــــــرخواه دارن ولی دلشون گیرِ یه بــــــــــــــــــــــــ ی معرفته ! سلامتی اونایی که خیلی وقتا کم میارن.... اما هیچ وقت برا کسی که دوسش دارن کم نمیذارن.... دستمال خیس آرزوهایم را فشردم همین ۴ قطره چکید زنده باد رفیق با معرفت ! به سلامتی سربازی که بخاطرش میره اما وقتی که بر میگرده میبینه عشقش مادره به سلامتیه اونایی که بی بهانه میان ، بی منت میمونن ، بی چشم داشت برای عشقشون قدم بر میدارن ، و بی خبر و وداع از پیشمون میرن و مارو با کلی خاطره تنها میزارن... به سلامتی "خدا\\\" که تمام "آرزوهامو دونه به دونه جلوی چشمام پر پر کرد تا عظمتش رو نشونم بده .... از بوسه های قلابی تلفنی خسته شدم از بغل های محکم اس ام اسی از همه خسته ام تو کنارم باش هوای تنت کافی است... بعضی وقتا سکوت میکنی!!! چون اینقدر رنجیدی که نمی خوایی حرف بزنی بعضی وقتا سکوت میکنی!!! چون واقعا حرفی واسه گفتن نداری گاه سکوت به اعتراضه!!! گاهی هم انتظار!!! اما بیشتر وقتا سکوت واسه اینه که هیچ کلمه ای نمی تونه غمی رو که تو وجودت داری رو توصیف کنه...!!! دنیا: بازی هایت را سرم در آوردی گرفتنی ها را گرفتی دادنی ها را دادی حسرت ها را کاشتی زخم ها را زدی دیگر بس است چون چیزی نمانده بگذار بخوابم محتاج یک خواب بی بیدارم...!!! تمام شعرهای عاشقانه هایم را باید بسوزانم تا از حرارتش کمی گرم شوم... میخواهم گرمایش قلبم را به آتش بکشد... شاید جبران سردی دستانت و سردی احساست شود دارم در کنارت یخ می زنم...!! چـقـدر سـخـت اسـت یـــار را . . . بـا یـــار . . . دیـــدن . . . ! ! ! آهای لیلی به قصه خودت برگرد!!! اینجا مجنون به همه لیلی ها \\"محرم است...!! سیگاری شده است این روزها کودک درونم نه دستم به او می رسد، نه حرف گوش می دهد … درد را پُک پُک می کشد … و سیگار را تند تند !!! گفتم بیا... گفت : پاهایم یخ زده!!! و من به پایش سوختم!!! گرم شد... رفت به سوی دیگری. هوا بارانی است ولی شیشه : چرا بخار نمیکنی؟؟؟ نترس رفت... دیگر اسمش را رویت نمی نویسم!!!! بر تمام قبرهای این شهر بوسه بزن شاید بیاد بیاوری کجا مرا جا گذاشته ای... من در تنها ترین قبر این شهر خفته ام صدای کلاغها را میشنوی؟؟؟؟ دارند برایم فاتحه میخوانند... فضای مجازی برای بعضی ها بهشت زهراست واسه سر زدن به اونی که دوسش دارن ولی دیگه ندارنش!!!! برای آروم کردن دل خودشون میرن توی پروفایلش با یه دنیا حسرت و خاطره فقط سکوت میکنن و کامنت دوستای تازشو میخونن... همین حوالی کسانی هستند که تا دیروز می گفتند: بدون تو حتی نفس هم نمی توانم بکشم امروز در آغوش دیگری نفس نفس میزند!!! هی غریبه روی کسی دست گذاشتی که همه دنیامه بی وجدان اینقدر راحت و آسون بهش نگو عزیزم...!!! چقدر سفت شده پدال دوچرخه دو نفره عشقمان یا من خسته ام یا شیب زیاد شده شاید هم تو رکاب نمیزنی!!!! هر روز نبودنت را بر روی دیوار خط میکشم ببین این دیوار دیگر جایی برای خط زدن ندارد ؟؟؟ خوش به حال تو که خودت را راحت کردی و یک خط کشیدی تنها آن هم روی من!!!! به چیت مینازی!!! به پسرایی که ماشین مدل بالا دارن و بهت بوق میزنن و بعدشم شماره میدن توام شاد و خوشحال میری خونه در حالیکه نمیدانی این پسرا تورو برای رخت خواب شبانشون میخوان نه برای زندگی!!! بعــــــد مـــــرگ تمام اعــــضا بدنم را اهـــــدا کنید خـــــدا را چه دیــــدی شاید من هم وصله تنه کســـــــــــی‌ شــــدم!!! پسر به دختر گفت اگه يه روزي به قلب احتياج داشته باشي اولين نفري هستم كه ميام تا قلبمو با تمام وجودم تقديمت كنم.دختر لبخندي زد و گفت ممنونم تا اينكه يك روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نياز فوري به قلب داشت..از پسر خبري نبود..دختر با خودش ميگفت :ميدوني كه من هيچوقت نميذاشتم تو قلبتو به من بدي و به خاطر من خودتو فدا كني..ولي اين بود اون حرفات..حتي براي ديدنم هم نيومدي...شايد من ديگه هيچوقت زنده نباشم.. آرام گريست و ديگر چيزي نفهميد... چشمانش را باز كرد..دكتر بالاي سرش بود.به دكتر گفت چه اتفاقي افتاده؟دكتر گفت نگران نباشيد پيوند قلبتون با موفقيت انجام شده.شما بايد استراحت كنيد..درضمن اين نامه براي شماست..! دختر نامه رو برداشت.اثري از اسم روي پاكت ديده نميشد. بازش كرد و درون آن چنين نوشته شده بود سلام عزيزم.الان كه اين نامه رو ميخوني من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش كه بهت سر نزدم چون ميدونستم اگه بيام هرگز نميذاري كه قلبمو بهت بدم..پس نيومدم تا بتونم اين كارو انجام بدم..اميدوارم عملت موفقيت آميز باشه.(عاشقتم تا بينهايت) ! اگه بهش زنگ میزنی رد میکنه اگه بهش میگی دوستت دارم و اون فقط میخنده اگه شبا بدون شب بخیر گفتن تو خوابش میبره یعنی تاریخ انقضای تو توی دلش تموم شده این یه قانونه با قانون آدما نجنگ که غرورت له میشه.. مرا نگاه کن ببین چه انتظاری به روی پلکهایم خانه کرده است . غم را از چشمانم فقط تو میتوانی بخوانی خود را به ندانستن نزن - می دانم که میدانی غصه در دلم خانه کرده است نمیخواهم غصه ام را بخوری اما قصه ام را بدان... در خلوت دلم , در همنشینی با غمها ببین که چگونه میریزد اشک از این چشمها این چشمهای خیس, همان چشمهاییست که تو خیره به آن بودی در لحظه دیدار میفهمی معنای دلتنگ شدن را , میفهمی معنای انتظار را ؟ نه! دلتنگی ان نیست که مرا اینگونه محکوم به سکوت کرده است انتظار آن نیست که اینگونه مرا محکوم به بیقراری کرده است خیالی نیست , من همچنان با خیال تو سر میکنم پس بیخیال ... دوست دارم جستجو در جنگل موی تورا ..... دوست دارم جستجو در جنگل موی تـو را از خدا چیزی نمی خواهم به جز بوی تو را دخـتر زیـبای جنگل های آرام شمال ! از کـجا آورده دست باد گیسوی تو را ؟ آستینت را که بـالا داده بودی دیـده انـد خلق ، رد بوسه ی من روی بازوی تو را چشمهایت را مراقب باش ، می ترسم سگان عــاقبت در آتـش انــدازنـد آهــوی تو را کاش جای زندگی کردن در آغوشت ، خدا قسمتم مـی کرد مردن روی زاــنوی تو را خدا به فکر فرو رفت.... خدا به فکر فرو رفت: این پری بشود؟ و یا برای جهانم پیمبری بشود؟ کمی شبیه خودم باشد این؟ اگر باشد: به شکل خالق خود شاه دلبری بشود خدا به فکر که: آیا برای من باشد و یا بیاید و زیبای دیگری بشود؟ به ذهن داشت که آن را فقط پرنده کند به آسمان بدهد تا کبوتری بشود نشست تا که اگر مرد مثل یوسف را... و یا شبیه به مریم، که دختری بشود و دست برد که از ماه تکه‌ای. . . نه! نَکند اراده کرد که تا ماه بهتری بشود نگاه کرد به آهوکه : این دو چشم؟ اگرــ قشنگ‌تر بکشم چشم محشری بشود کشید ماهیِ نازی و کرد قهوه‌ای‌اش که در دو برکه دو چشم شناوری بشود نخواست ماهی ِ زیبا اسیر تُنگ شود کشید پلک قشنگی که تا دری بشود و از عصاره‌ی انگـور ریخت بر لب او که هی شراب بریزد که ساغری بشود ولی به آن می خالص لبی اگر برسد خراب آن شود و بعد کافری بشود نخواستم‌ که ‌به ‌من ‌درس آب و نان ‌بدهی مرا گرفته و از خواب ها تکان بدهی نخواستم که بگویم: «پدر بمان با من» زمین نخواست تو را تا به من زمان بدهی نخواستم که بگویی چه می شود بی ‌تو نخواستم که به من راه را نشان بدهی «قبول» کردی و کردم جدایی و غم را که ‌خواستی بروی تا که «امتحان» بدهی نخواستم بنویسم زمانه از سنگ است نخواستم بنویسم ولی دلم تنگ است برای تو که مرا بیش و بیشتر بودی صدای اطمینان، روی قفل در بودی! برای تو که دوباره مرا بغل بکنی تویی که از دل این بچّه باخبر بودی برای اسم قشنگت که یاری ام می داد طلسم آرامش موقع ِ خطر بودی برای تو که تمامی ِ خوب های منی برای تو که خلاصه کنم: پدر بودی!! تو نیستی و من و برج های تکراری تو نیستی و من و عشق های بازاری تو---------تو نیستی و مرا می جوند هی شک ها تو نیستی و من و خنده ی مترسک ها تو نیستی و من و روزهای شبزده ام تو نیستی و من و قلب خارج از رده ام! تو ساختی همه ام را، اگرچه سوختمت که توی «کنگره» با سکّه ای فروختمت فروختم همه ‌ی خاطرات دورم را فروختم همه ی خویش را، غرورم را فروختم به سرانگشت ها و تحسین ها و گم شدم وسط ِ بوق ها و ماشین ها و گم شدم وسط ِ شهـر و بازی مُدها میان خنده‌ی «هرچند»ها و«لابد»ها و گم شدند تمامی آن اصولی که... و گم شدم وسط ِ کیف های پولی که... پدر! صریح بگویم، صریح و بی پرده پدر! نگاه بکن: مهدی ات کم آورده بگیر دست مرا مثل کودکی هایم بگیر دست مرا... پا به پات می آیم بگیر و پاره ‌کن این روزهای‌ زشت مرا به دست حادثه نسپار سرنوشت مرا... شبی ‌که غصّه از این بیشتر نخواهد شد شبی دراز که دیگر سحر نخواهد شد نشسته است زمستان، بهار خوابیده شبی که ساعت شمّاطه دار خوابیده بگیر دست مرا، مثل مرده ها سردم! پدر! کمک بکن از راه رفته برگردم که از زمانه بپرسم: چرا، چرا و چرا؟؟؟ که افتخار کنم عکس روی طاقچه را نمی رسیم بـه هم مثل ریل های قطار که آسمان ‌تو ‌دور است ‌و من ‌شکسته ‌پرم تمام عشق، تمام ِ زمان، تمام زمین تمام شعر من و اشک های مختصرم تمام آنچه ‌که باید، تمام ‌آنچه ‌که نیست برای خوبترین واژه ی جهان: پدرم! اول روضه می‌رسد از راه قد بلند است و پرده‌ها کوتاه آه از آنشب که چشم من افتاد پشت پرده به تکه ای از ماه بچه‌ی هیأتم من و حساس به دو چشم تو و به رنگ سیاه مویت از زیر روسری پیداست دخترِه ... ، لا اله الا الله! به «ولا الضالین» دلم خوش بود با دو نخ موی تو شدم گمراه چشمهایم زبان نمی‌فهمند دین ندارد که مرد خاطرخواه چای دارم می‌آورم آنور خواهران عزیز! یا الله! سینی چای داشت می‌لرزید می‌رسیدم کنار تو ... ناگاه ـ پا شدی و نسیم چادر تو برد با خود دل مرا چون کاه وای وقتی که شد زلیخایم با یکی از برادران همراه یوسفی در خیال خود بودم ناگهان سرنگون شدم در چاه «زاغکی قالب پنیری دید» و چه راحت گرفت از او روباه می گریزد و می رود آهو می‌کشم من فقط برایش آه آی دنیا ! همیشه خرمایت بر نخیل است و دست ما کوتاه ای لب تو... ای لب تــو قبله ی زنبورهــــای سومنـات خنده ات اعجاز شهناز است در کرد بیـات مطلع یک مثنویِ هفت مَن ، زیبایی ات ابــــروانت، فاعلاتـن، فاعلاتـن، فاعـلات من انــار و حافظ آوردم، تو هــم چایـی بریــز آی می چسبد شب یلـدا هل و چایـی نبات جنگل آشوب من، آهـوی کوهستان شـعــر این گـوزن پیــر را بیـچــاره کرده خنده هــات می رود، بو می کشد، شلیک، مرغی می پرد گردنش خــم مــی شود، آرام می افتد به پـات گرده اش می سوزد و پلکش که سنگین می شود می کشد آهـــی، کـه آهــو... جان جنگل به فـدات سروها قد مـــی کشنـد از داغــــی خــون گوزن عشق قل قل می زند از چشمه ها و بعد، کات: پوستش را پوستین کـرده زنــی در نخـــجوان شاخ هایش دسته ی چاقوی مردی در هرات بیا نگارا،بیا در آغوش من بزن ز می آتشم ،ببر دل و هوش من ز زلف وا کن گره که مست و آشفته به بریز این مشک را بریز بر دوش من ** ازین کمند بلند به گردن من ببند بکش به هر سو مرا چو شیر سر در گمند به ناز بر من بناز ،به غمزه کارم بساز به ناله ی من برقص به گریه ی من بخند!!! ** بخند و گیسو ز ناز بریز بر شانه ها سبک به هر سو بپر ،بپر چوو پروانه ها به عشوه دامان خویش برون کش از دست من مرا به دنبال خویش دوان چو پروانه ها! ** ز عشوه ها تازه کن ،به سر جنون مرا به ناله افکن دل چو ارغنون مرا چو لب نهم بر لبت ،لبم به دندان بگیر لبم به دندان بگیر بنوش خون مرا ** گهی به قهرم بسوز چو شمع آتش پرست گهی در اغوش من بپیچ چون مار مست به بوسه ای زهر ناک از آن لبم کن هلاک سرم سیاهی گرفت بمان که رفتم ز دست ** بیا و بنشین بیا!گل خرامان من سر گران از شراب بنه به دامان من دمی در آغوش من بخواب شیرین،بخواب پرید هوش از سرم مپرس سامان من ** بریز پر کن بریز ز باده جام مرا برآر امشب برآر به ننگ نام مرا سپیده بر می دمد به ناله های خروس شب سبک سایه رفت نداده کام مرا ** ببوس آری ببوس لب مرا نوش کن مرا بدین چشم و لب خراب و مدهوش کن تو هم چو بردی ز دست مرا بدین چشم مست برو ز نزدیک من مرا فراموش کن تو مهربانتر از آنی که فکر می کردم درست مثل همانی که فکر می کردم شبیه ........... مردی ديروقت ‚ خسته از كار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را ديد كه در انتظار او بود. سلام بابا ! يك سئوال از شما بپرسم ؟ - بله حتماً.چه سئوالي؟ - بابا ! شما براي هرساعت كار چقدر پول مي گيريد؟ مرد با ناراحتي پاسخ داد: اين به تو ارتباطي ندارد. چرا چنين سئوالي ميكني؟ - فقط ميخواهم بدانم. - اگر بايد بداني ‚ بسيار خوب مي گويم : 20 دلار پسر كوچك در حالي كه سرش پائين بود آه كشيد. بعد به مرد نگاه كرد و گفت : ميشود10 دلار به من قرض بدهيد ؟ مرد عصباني شد و گفت : اگر دليلت براي پرسيدن اين سئوال ‚ فقط اين بود كه پولي براي خريدن يك اسباب بازي مزخرف از من بگيري كاملآ در اشتباهي‚ سريع به اطاقت برگرد و برو فكر كن كه چرا اينقدر خودخواه هستي. من هر روز سخت كارمي كنم و براي چنين رفتارهاي كودكانه وقت ندارم. پسر كوچك‚ آرام به اتاقش رفت و در را بست. مرد نشست و باز هم عصباني تر شد: چطور به خودش اجازه مي دهد فقط براي گرفتن پول ازمن چنين سئوالاتي كند؟ بعد از حدود يك ساعت مرد آرام تر شد و فكر كرد كه شايد با پسر كوچكش خيلي تند وخشن رفتار كرده است. شايد واقعآ چيزي بوده كه او براي خريدنش به 10 دلار نيازداشته است. به خصوص اينكه خيلي كم پيش مي آمد پسرك از پدرش درخواست پول كند. مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز كرد. - خوابي پسرم ؟ - نه پدر ، بيدارم. - من فكر كردم شايد با تو خشن رفتار كرده ام. امروز كارم سخت و طولاني بود و همه ناراحتي هايم را سر تو خالي كردم. بيا اين 10 دلاري كه خواسته بودي. پسر كوچولو نشست‚ خنديد و فرياد زد : متشكرم بابا ! بعد دستش را زير بالشش بردو از آن زير چند اسكناس مچاله شده در آورد. مرد وقتي ديد پسر كوچولو خودش هم پول داشته ‚ دوباره عصباني شد و با ناراحتي گفت : با اين كه خودت پول داشتي ‚ چرا دوباره درخواست پول كردي؟ پسر كوچولو پاسخ داد: براي اينكه پولم كافي نبود‚ ولي من حالا 20 دلار دارم. آيا مي توانم يك ساعت از كار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بياييد؟ من شام خوردن با شما را خيلي دوست دارم ............ ساده بگویم کسی شبیهت نیست هنوز هم تو چنانی که فکر می کردم تو جان شعر منی و جهان چشمانم مباد بی تو جهانی که فکر می کردم تمام دلخوشی لحظه های من از توست تو آن آن زمانی که فکر می کردم درست مثل همانی که در پی ات بودم درست مثل همانی که فکر می کردم اگر گفته ام رفته از یاد من،صدای قشنگ و دلارام تو اگر گفته ام رفته از خاطرم،عزیز سفر کرده ام نام تو اگر گفته ام نیست در خاطرم،از آن عشق سوزنده دیگر اثر تمایل ندارم به سویت برو،برو هر چه داری از اینجا ببر اگر گفته ام پیش من هیچ وقت،در این کوچه جای تو خالی نبود وگر گفته ام دوزخ جان تو،بجز یک بهشت خیالی نبود اگر گفته ام خسته ام خسته ام،از آن شور و حال و پریشانی ات و یا اینکه من بارها بارها،شکستم شکستم به آسانی ات اگر گفته ام مهر تو از دلم،جدا گشته بی شک خطا گفته ام از آن شب که نور تو تابیده است،پر از خواهشم سخت آشفته ام خدایا تو بر حال من شاهدی،چگونه اورا صدا می زنم و در خلوت پر سکوتم چقدر،در این بی کسی دست و پا می زنم همانا گفتند باید تو را،برای همیشه رهایت کنم و حتی نباید دگر لحظه ای،تو را مهربانم صدایت کنم هنوز ای صمیمی ترین یادها،حضور تو در من تماشایی است و از تو چه پنهان که شبهای من،سیاه است تار است شیدایی است و ای کاش می شد تو باور کنی،هنوز ای ز من رفته می خواهمت تو ای آسمانم مرا پر بده،چو یک مرغ پر بسته می خوانمت دل من شبیه خودم بی گمان،به دیوار تنهاییم زل زده و غم مثل یک حس بی بازگشت،به ابعاد تنهاییم پل زده تو هرگز برای کسی غیر من،عزیز قشنگم تبسم مکن و هرگز دلت را در این کوچه ها،شبیه دل خسته ام گم مکن برو دست مهر خداوند پاک،همیشه پناه تو و یار تو که چشم من به این کوچه می ماند آه،عزیزم به امید دیدار تو تنگ غروب از سنگ بابا نان درآورد آن را بای بچه های لاغر آورد مادر برای بار پنجم درد کرد و رفت و دوباره باز هم یک دختر آورد گفتند دختر نان خور است و با خودش گفتت ای کاش می شد یک شکم نان آور آورد تنگ غروب از سنگ بابا نان در آورد آن را برای بچه های لاغر آورد تنگ غروب آمد پدر با سنگ در زد یک تا چند مهمان برای مادر آورد مردی غریبه با زنانی چادری که مهمان ما بودند را در پشت در آورد مرد غریبه چای خورد و مهربان شد هی رفت و آمد هدیه ای آخر سر آورد من بچه بودم وقت بازی کردنم بود جای عروسک پس چرا انگشتر آورد؟ دست مرا محکم گرفت و با خودش برد دیدم که بابا کم نه از کم تر آورد تنگ غروب از سنگ بابا نان در آورد آن را برای بچه های دیگر آورد مادر برای بار دیگر درد کرد و رفت و نیامد,اما باز دختر آورد هر بار خواست چای بریزد نمانده ای رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای تنها دلش خوش است به اینکه یکی دو بار با واسطه "سلام\\\\\" برایش رسانده ای حالا صدای او به خودش هم نمیرسد از بس که بغض توی گلویش چپانده ای دیدم که شهر باز پر از عطر مریم است گفتند باز روسری ات را تکانده ای میخندی و برات مهم نیست .. . ای دریغ من آن نهنگی ام که به ساحل کشانده ای بدبخت من... فلک زده من... بد بیار من... امروز عصر چای ندارم... تو مانده ای! بچه ها لال شوید بی ادبها ساکت سخت اشفته و حیران بودم به خودم می گفتم بچه ها تنبل و بداخلاقند دست کم می گیرند درس و مشق خود را باید امروز یکی را بزنم و نخندم اصلا تا بترسند و از من حسابی ببرند خط کشی اوردم در هوا چرخاندم چشمها در پی چوب تنبیه هر طرف می چرخید مشق ها بگذارید جلو زود معطل نکیند اولی کامل بود خوب دومی بد خط بود بر سرش داد زدم سومی می لرزید خوب گیر اوردم صید در دام افتاد و به چنگ امد زود دفتر مشق حسن گم شده بود این طرف ان طرف نیمکتش را می گشت تو کجایی بچه؟ بله اقا اینجا هم چنان می لرزید پاک تنبل شده ای بچه بد به خدا دفتر من گم شده اقا همه شاهد هستند ما نوشتیم اقا باز کن دستت را خط کشم بالا رفت خواستم به کف دستش بزنم او تقلایی کرد چوب پایین امد گوشه صورت او قرمز بود هق هقی کرد و سپس ساکت شد هم چنان می لرزید مثل شمعی ارام بی خروش و ناله ناگهان حمدالله در کنارم خم شد زیر یک میز کنار دیوار دفتری پیدا شد گفت اقا ایناهاش دفتر مشق حسن چون نگاهش کردم خوش خط و عالی بود غرق در شرم و خجالت گشتم صبح فردا دیدم که حسن با پدرش با یکی مرد دگر سوی من می ایند خجل و شرمنده دل نگران منتظر بودم تا که حرفی بزند شکوه ای یا گله ای یا که دعوا شاید سخت در اندیشه انها بودم پدرش بعد سلام گفت لطفی بکنید و حسن را بسپارید به ما گفتمش چی شده اقا رحمان؟ گفت این خنگ خدا وقتی از مدرسه بر می گشته به زمین افتاده بچه سر به هوا یا که دعوا کرده قصه ای ساخته زیر ابرو و کنار چشمش متورم شده و درد سختی دارد می بریمش دکتر با اجازه اقا چشمم افتاد در چشم کودک غرق اندوه و تاثر گشتم من شرمنده معلم بودم لیکن این کودک خرد و کوچک این چنین درس بزرگی داد بی کتاب و دفتر من چه کوچک بودم او چه اندازه بزرگ به پدر نیز نگفت انچه من از سر خشم بر سرش اوردم عیب کار از خود من بود و نمی دانستم من از ان روز معلم شده ام بعد از ان هم دیگر در کلاس درسم نه کسی بداخلاق نه کسی تنبل بود همه ساکت بودند تا حدود امکان درس هم می خواندند او به من یاد اورد این کلام مولا که به هنگام خشم نه به فکرم تصمیم نه به لب دستوری نه کنم تنبیهی یا چرا اصلا من عصبانی باشم با محبت شاید گرهی بگشاید با خشونت هرگز با خشونت هرگز پدر سایه ای بود و پناهی بود و نیست شانه ام را تکیه گاهی بود و نیست سخت دلتنگم ، کسی چون من مباد سوگ ، حتی قسمت دشمن مباد گفتنش تلخ است و دیدن تلخ تر " هست \" ناگه گردد در نظر باورم شد ، این من ناباورم روی دوش خویش او را می برم! می برم او را که آورده مرا پاس ایامی که پرورده مرا می برم در خاک مدفونش کنم از حساب خویش بیرونش کنم راست میگویم جز این منظور نیست چشم شاعر از حواشی دور نیست مثل من ده ها تن دیگر به راه جامه هاشان مثل دل هاشان سیاه منتظر تا بارشان خالی شود نوبت نشخوار و نقالی شود هر یکی همصحبتی پیدا کند صحبت از هر جا به جز اینجا کند گفتنش تلخ است و دیدن تلخ تر خوش به حالت ، خوش به حالت ای پدر چه وقت گل کند آیا شکوفه های تنت چه قدر مانده که دستم رسد به پیرهنت ؟ چگونه صبر کنم که باز برچینم شکوفه غزل از گیسوان پر شکنت غمی نجیب نهفته ست در دلم که مرا رها نمی کند احساس دوست داشتنت تو آن دقایق شیرین خاطرات منی ببر مرا به تماشای باغ نسترنت تمام شهر به تایید من بپا خیزند اگر دقیق ببینند از نگاه منت چگونه با تو بجوشم؟چونه دل بدهم ؟ منی که این همه می ترسم از جدا شدنت ************* چند روزی است که خاکستری ام در شبستان غزل بستری ام طبعم آبستن شعری ست شگفت در تب لحظه ی بار آوری ام مثل اینست که دارد کم کم می دهد گل ،تب نیلوفری ام بعد از این صاحب تورات و زبور یا سلیمانی از انگشتری ام گرچه یک وسوسه شیطانی می زند طعنه به پیغمبری ام در خودم نیستم انگار ای عشق لحظه ای دیو و زمانی پری ام نه ،چنین نیست!هوایی شده ام شاعرم ،شاعر لفظ دری ام ذره ای عشق و صمیمیت را بفروشند اگر،مشتری ام باز ای عشق اهورایی من به کجا می کشی و می بری ام؟ خواب رنگین تو را خواهم دید ؟ آه از این همه خوش باوریم ****************** اگر چه بین من و تو هنوز دیوار است ولی برای رسیدن بهانه بسیار است بر آن سریم کزین قصه دست برداریم مگر عزیز من!این عشق دست بردار است ؟ کسی به جز خودم ای خوب من،چه می داند که از تو از تو بریدن چقدر دشوار است مخواه مصلحت اندیش و منطقی باشم نمیشود بخدا پای عشق در کار است تو از سلاله ی سوداگران کشمیری که شال ناز تورا شاعری خریدار است در آستانه رفتن ،در امتداد غروب دعای من به تو تنها خدانگهدار است. کسی پس از تو خودس را دار خواهد زد که در گزینش این انتخاب ناچار است همان غروب غریبانه گریه خواهی کرد برای خاطره هایی که زیر آوار است *************** از اینجا میروم روزی تو می مانی و فصلی زرد بگو با این خزان آرزوهایم چه خواهی کرد؟ از این جا می روم شاید همین امروز یا فردا تو خواهی ماند تنها در حصار خشت هایی سرد از اینجا می روم تا شهر فرداهای نا معلوم که آنجا سرنوشتم هر چه پیش آورد ،پیش آورد از اینجا می روم ای نجا کسی آیینه باور نیست که دارد آسمانش سنگ میبارد ،زمینش گرد دریغا دیر خیلی دیر ،خیلی دیر فهمیدم که من چندی ست هستم از مدار اعتنایت طرد در ان آغاز بعد از من در این پایان بعد از تو که خواهی دید خیلی فرق دارد مرد با نامرد اتورا در خوابهایم بعد از این دیگر نخواهم دید تو را با آب ها آیینه ها معنا نخواهم کرد ******************** بگذار تنها بماند تنهای تنها همیشه مردی که در سینه دارد عشق تورا تا همیشه بگذار بعد از تو روحی سرگشته هر شب بخواند آوای آوارگی را در ذهن صحرا همیشه بگذار مردی میان انگشت هایش بگرید حتی غرور خودش را هر لحظه ،هر جا همیشه مردی که راز حیاتش در جام چشمی نهان است مانند ماهی که بسته است جانش به دریا همیشه یک لحظه در خواب دیدم با من صمیمی نشستی پل می زنم در خیالم آن لحظه را تا همیشه بعد از تو با خاطراتت آیینه هایی بسازم آیینه هایی که دارند تصویر زیبا همیشه ************************ آن کس که تورا شناخت ،من بودم در کوره ی تب گداخت من بودم پروانه ی عاشقی که بی پروا تا مرکز شعله تاخت ،من بودم مردی که نشست با شکیبایی از سنگ،الهه ساخت،من بودم آن کس که تمام هستی خود را در بازی عشق باخت ،من بودم تو در طلب بهار و فصلی نو تکراری و یکنواخت من بودم تو راز مگوی یک معمایی آن کس که تورا شناخت من بودم *********** من با تو با طبیب و دوا حرف می زنم با دست های سبز دعا حرف می زنم با شیشه های پنجره با کوچه با حیاط با خاطرات مانده به جا حرف می زنم می پرسم از کبوتر و می پرسم از کلاغ با این پرندگان هوا حرف می زنم شاید بگیرم ار تو سراغی نشانه ای با کاروان باد صبا حرف می زنم با هر که می نشینم و هر جا که می روم یا فکر میکنم به تو یا حرف می زنم دیوانه ام صریح بگویم که مدتی است در بین خواب هم به خدا حرف می زنم با آب ها و آینه ها با درخت و باغ با هر که می شناخت تو را حرف می زنم می ایستم مقابل سروی میان باغ با قامتی شبیه شما حرف می زنم هم قبله نماز منی هم نیاز من با تو بدون قبله نما حرف می زنم هر چند از پیاله ی چشمت هنوز هم مستم ،ولی بدون ریا حرف می زنم چشمم اگر که با زبیفتد به چشم تو این بار با شراب شفا حرف می زنم وقتی که نیستی به خدا در میان شهر انگار با مجسمه ها حرف می زنم **************** آسمان آبی عرفان من چشمان توست اختر تابنده ی کیهان من چشمان توست در حضور چشمهایت عشق معنا میشود اولین درس دبیرستان من چشمان توست در بیابانی که خورشیدش قیامت می کند سایبان ظهر تابستان من چشمان توست در غزل وقتی که از آیینه صحبت می شود بی گمان انگیزه ی پنهان من چشمان توست من پر از هیچم پر از کفرم پر از شرکم ولی نقطه های روشن ایمان من چشمان توست باز می پرسی که دردت چیست؟بنشین گوش کن درد من ،این درد بی درمان من چشمان توست خود را اگرچه سخت نگه داری از گناه گاهی شرایطی است که ناچاری از گناه هر لحظه ممکن است که با برق یک نگاه بر دوش تو نهاده شود باری از گناه گفتم: گناه کردم اگر عاشقت شدم... گفتی تو هم چه ذهنیتی داری از گناه!! ... سخت است این‌که دل بکنم از تو، از خودم از این نفس کشیدن اجباری، از گناه بالا گرفته‌ام سرِ خود را اگرچه عشق یک عمر ریخت بر سرم آواری از گناه دارند پیله‌های دلم درد می‌کشند باید دوباره زاده شوم ـ عاری از گناه ـ ****** غم که می‌آید در و دیوار، شاعر می‌شود در تو زندانی‌ترین رفتار شاعر می‌شود می‌نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی خط‌کش و نقاله و پرگار، شاعر می‌شود تا چه حد این حرف‌ها را می‌توانی حس کنی؟ حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می‌شود تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم از تو تا دورم دلم انگار شاعر می‌شود باز می‌پرسی: چه‌طور این‌گونه شاعر شد دلت؟ تو دلت را جای من بگذار شاعر می‌شود گرچه می‌دانم نمی‌دانی چه دارم می‌کشم از تو می‌گوید دلم هر بار شاعر می‌شود ******* گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد هرچه کردم ـ هر چه ـ آه انگار آرامم نکرد روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد بی‌تو خشکیدند پاهایم ،کسی راهم، نبرد دردِ دل با سایه‌ی دیوار آرامم نکرد خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد سوختم آن‌گونه در تب، آه از مادر بپرس دستمالِ تب‌بُر نم‌دار آرامم نکرد ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد ******* به یک پلک تو می‌بخشم تمام روز و شب‌ها را که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم فضا را یک‌نفس پُر کن به هم نگذار لب‌ها را به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم! تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را دلیلِ دل‌خوشی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم! چرا باید چنین باشد؟... نمی‌فهمم سبب‌ها را بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم که دارم یاد می‌گیرم زبان با ادب‌ها را غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقب‌ها را ******** خورشیدِ پشتِ پنجره‌ی پلک‌های من من خسته‌ام! طلوع کن امشب برای من می‌ریزم آن‌چه هست برایم به پای تو حالا بریز هستی خود را به پای من وقتی تو دل‌خوشی، همه‌ی شهر دل‌خوشند خوش باش هم به جای خودت هم به جای من تو انعکاسِ من شده‌ای... کوه‌ها هنوز تکرار می‌کنند تو را در صدای من آهسته‌تر! که عشق تو جُرم است، هیچ‌کس در شهر نیست باخبر از ماجرای من شاید که ای غریبه تو همزاد با منی من... تو... چه‌قدر مثل تو هستم! خدای من!! ****** بعد از تو سرد و خسته و ساکت تمام روز... با صد بهانه‌ی متفاوت تمام روز... هی فکر می‌کنم به تو و خیره می‌شود چشمم به چند نقطه‌ی ثابت تمام روز زردند گونه‌های من و خاک می‌خورد آیینه روی میز توالت تمام روز در این اتاق، بعدِ تو تکرار می‌شود یک سینمای مبهم و صامت تمام روز گهگاه می‌زند به سرم درد دل کنم با یک نوار خالیِ کاست تمام روز «من» بی «تو» مرده‌ای متحرّک تمام شب... «من» بی «تو» سرد و خسته و ساکت تمام روز... ****** تو نیستی و این در و دیوار هیچ‌وقت... غیر از تو من به هیچ‌کس انگار هیچ‌وقت... این‌جا دلم برای تو هِی شور می‌زند از خود مواظبت کن و نگذار هیچ‌وقت... اخبار گفت شهر شما امن و ناراحت است من باورم نمی‌شود، اخبار هیچ‌وقت... حیفند روزهای جوانی، نمی‌شوند این روزها دو مرتبه تکرار هیچ‌وقت من نیستم بیا و فراموش کن مرا کی بوده‌ام برات سزاوار؟... هیچ‌وقت! بگذار من شکسته شوم تو صبور باش جوری بمان همیشه که انگار هیچ‌وقت... ******* بی‌تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزها می‌شوم بی‌اعتنا دیگر به خیلی چیزها تا چه پیش آید برای من! نمی‌دانم هن

خخخخخخخخخخخخ

 

یه روز خوب میاد...
ما را در سایت یه روز خوب میاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد 1331 بازدید : 122 تاريخ : شنبه 19 مهر 1393 ساعت: 17:20

خخخخخخخخخخخخخخخخ

یه روز خوب میاد...
ما را در سایت یه روز خوب میاد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد 1331 بازدید : 120 تاريخ : شنبه 19 مهر 1393 ساعت: 11:07